جدول جو
جدول جو

معنی بوسه زن - جستجوی لغت در جدول جو

بوسه زن
(اَ لا)
بوسه زننده:
چون عاشق بوسه زن لب خم
در حلق قنینه جان فروریخت.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(سِ لَ)
آوازه خوان معروف نرماندی در قرن پانزدهم که در شهر ویر متولدشد. او سواد نداشت و ابتدا آسیابان بود و هنوز بقایای آسیای او تحت عنوان ’آسیای باسلن’ حفظ شده است
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ گَهْ)
بوسه گاه. بوسگاه:
با چنان بوسه گه آنگاه زمین بوسه کنی
بر وزیری که امام است و امامی که وزیر.
سوزنی.
بوسه گه آسمان نعل سمند تو باد
نورده آفتاب بخت بلند توباد.
خاقانی.
ناقه ای کو پای بر یالش نهد
بوسه گه هم پای و هم یالش کنم.
خاقانی.
رجوع به بوسه گاه شود
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ دَ / دِ)
خیاط و بخیه کننده. (آنندراج). کسی که بخیه می زند و می دوزد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
بوسه زیب و بوسه فریب و بوسه ریز و بوسه ربااکثر در صفات دهان و لب محبوب مستعمل میشود. (آنندراج). لبهای تازه بوسیده. (ناظم الاطباء) :
چون کنج لب کجاست کزو بوسه زیب نیست
صائب من از کجا کنم آغاز بوسه را.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ جَ)
بوسیدن. ماچ کردن. (فرهنگ فارسی معین). بوسیدن. (ناظم الاطباء) :
از لبت یک بوسه نتوان زد به تیر
کز سر کین تیر مژگان میزنی.
عطار.
اگر بوسه بر خاک مردان زنی
بمردی که پیش آیدت روشنی.
سعدی.
ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس
بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس.
حافظ.
- از دور بوسه زدن، کنایه از نهایت ادب و تعظیم. (غیاث). مبالغه در ادب و تعظیم. (آنندراج) :
روی نگار در نظرم جلوه مینمود
وز دور بوسه بر رخ مهتاب میزدم.
حافظ.
- بوسه به لب خویش زدن، در اصطلاح کشتی گیران، آن است که دست ببازوی خود زنند وآواز برکشند و دست در دست حریف کرده بزور روند. (غیاث). حالتی است که کشتی گیر در اول کشتی گرفتن دستی ببازوی خویش میزند و آوازی که آنرا مچ مچه گویند، برکشد و بعد از آن دست حریف گرفته زور زند. (آنندراج) :
بوسه ای زد به لب خویش دگر مستانه
رفتم از کار از این کش زدن مردانه.
میرنجات (از آنندراج).
- امثال:
از ناعلاجی بوسه بر...ن خر زنند.
برای مصلحت بوسه به دم خر زنند.
رجوع به امثال وحکم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بوسه دان
تصویر بوسه دان
دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسه زدن
تصویر بوسه زدن
بوسیدن، ماچ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاسه زن
تصویر کاسه زن
نوازنده کاسه: (ز بهر مقرعیان تاج شاه چین بستان ز بهر کاسه زنان تخت میرروم بیار،) (مسعود سعد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوله زن
تصویر گوله زن
گلوله زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسه چین
تصویر بوسه چین
برگزیننده بوسه بوسه گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیوه زن
تصویر بیوه زن
زن بیشوهر بیوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسه دزد
تصویر بوسه دزد
آنکه در پنهانی بوسه کند بوسه ربا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسه زن
تصویر پرسه زن
المتجوّل
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از پرسه زن
تصویر پرسه زن
Prowler
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پرسه زن
تصویر پرسه زن
rôdeur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پرسه زن
تصویر پرسه زن
پرسه کرنے والا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پرسه زن
تصویر پرسه زن
পথচারী
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از پرسه زن
تصویر پرسه زن
mporomoko
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پرسه زن
تصویر پرسه زن
徘徊者
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پرسه زن
تصویر پرسه زن
배회자
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پرسه زن
تصویر پرسه زن
คนเร่ร่อน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پرسه زن
تصویر پرسه زن
משוטט
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پرسه زن
تصویر پرسه زن
भटकने वाला
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پرسه زن
تصویر پرسه زن
pengembara
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پرسه زن
تصویر پرسه زن
zwerver
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پرسه زن
تصویر پرسه زن
vagabondo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پرسه زن
تصویر پرسه زن
vagabundo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پرسه زن
تصویر پرسه زن
徘徊者
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پرسه زن
تصویر پرسه زن
włóczęga
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پرسه زن
تصویر پرسه زن
блукач
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پرسه زن
تصویر پرسه زن
Streuner
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پرسه زن
تصویر پرسه زن
бродяга
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پرسه زن
تصویر پرسه زن
merodeador
دیکشنری فارسی به اسپانیایی