آوازه خوان معروف نرماندی در قرن پانزدهم که در شهر ویر متولدشد. او سواد نداشت و ابتدا آسیابان بود و هنوز بقایای آسیای او تحت عنوان ’آسیای باسلن’ حفظ شده است
آوازه خوان معروف نرماندی در قرن پانزدهم که در شهر ویر متولدشد. او سواد نداشت و ابتدا آسیابان بود و هنوز بقایای آسیای او تحت عنوان ’آسیای باسلن’ حفظ شده است
بوسه گاه. بوسگاه: با چنان بوسه گه آنگاه زمین بوسه کنی بر وزیری که امام است و امامی که وزیر. سوزنی. بوسه گه آسمان نعل سمند تو باد نورده آفتاب بخت بلند توباد. خاقانی. ناقه ای کو پای بر یالش نهد بوسه گه هم پای و هم یالش کنم. خاقانی. رجوع به بوسه گاه شود
بوسه گاه. بوسگاه: با چنان بوسه گه آنگاه زمین بوسه کنی بر وزیری که امام است و امامی که وزیر. سوزنی. بوسه گه آسمان نعل سمند تو باد نورده آفتاب بخت بلند توباد. خاقانی. ناقه ای کو پای بر یالش نهد بوسه گه هم پای و هم یالش کنم. خاقانی. رجوع به بوسه گاه شود
بوسه زیب و بوسه فریب و بوسه ریز و بوسه ربااکثر در صفات دهان و لب محبوب مستعمل میشود. (آنندراج). لبهای تازه بوسیده. (ناظم الاطباء) : چون کنج لب کجاست کزو بوسه زیب نیست صائب من از کجا کنم آغاز بوسه را. صائب (از آنندراج)
بوسه زیب و بوسه فریب و بوسه ریز و بوسه ربااکثر در صفات دهان و لب محبوب مستعمل میشود. (آنندراج). لبهای تازه بوسیده. (ناظم الاطباء) : چون کنج لب کجاست کزو بوسه زیب نیست صائب من از کجا کنم آغاز بوسه را. صائب (از آنندراج)
بوسیدن. ماچ کردن. (فرهنگ فارسی معین). بوسیدن. (ناظم الاطباء) : از لبت یک بوسه نتوان زد به تیر کز سر کین تیر مژگان میزنی. عطار. اگر بوسه بر خاک مردان زنی بمردی که پیش آیدت روشنی. سعدی. ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس. حافظ. - از دور بوسه زدن، کنایه از نهایت ادب و تعظیم. (غیاث). مبالغه در ادب و تعظیم. (آنندراج) : روی نگار در نظرم جلوه مینمود وز دور بوسه بر رخ مهتاب میزدم. حافظ. - بوسه به لب خویش زدن، در اصطلاح کشتی گیران، آن است که دست ببازوی خود زنند وآواز برکشند و دست در دست حریف کرده بزور روند. (غیاث). حالتی است که کشتی گیر در اول کشتی گرفتن دستی ببازوی خویش میزند و آوازی که آنرا مچ مچه گویند، برکشد و بعد از آن دست حریف گرفته زور زند. (آنندراج) : بوسه ای زد به لب خویش دگر مستانه رفتم از کار از این کش زدن مردانه. میرنجات (از آنندراج). - امثال: از ناعلاجی بوسه بر...ن خر زنند. برای مصلحت بوسه به دم خر زنند. رجوع به امثال وحکم شود
بوسیدن. ماچ کردن. (فرهنگ فارسی معین). بوسیدن. (ناظم الاطباء) : از لبت یک بوسه نتوان زد به تیر کز سر کین تیر مژگان میزنی. عطار. اگر بوسه بر خاک مردان زنی بمردی که پیش آیدت روشنی. سعدی. ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس. حافظ. - از دور بوسه زدن، کنایه از نهایت ادب و تعظیم. (غیاث). مبالغه در ادب و تعظیم. (آنندراج) : روی نگار در نظرم جلوه مینمود وز دور بوسه بر رخ مهتاب میزدم. حافظ. - بوسه به لب خویش زدن، در اصطلاح کشتی گیران، آن است که دست ببازوی خود زنند وآواز برکشند و دست در دست حریف کرده بزور روند. (غیاث). حالتی است که کشتی گیر در اول کشتی گرفتن دستی ببازوی خویش میزند و آوازی که آنرا مچ مچه گویند، برکشد و بعد از آن دست حریف گرفته زور زند. (آنندراج) : بوسه ای زد به لب خویش دگر مستانه رفتم از کار از این کش زدن مردانه. میرنجات (از آنندراج). - امثال: از ناعلاجی بوسه بر...ن خر زنند. برای مصلحت بوسه به دم خر زنند. رجوع به امثال وحکم شود